Sunday, September 2, 2007

...تو امـــــــــــا

عشق من! بي قرارم!‌تو اما... ا
h
من تو را دوست دارم! تو اما... ا

ا
من فراموشي خاطراتم
احتمالا غبارم، تو اما... ا

ا
هيچ كس آن طرف ها ندارد
هيچ كاري به كارم، تو اما... ا

ا
گوش كن،‌من رگ خشك باغم
من كجا جويبارم، تو اما... ا

ا
صورتم سرخ...آري، قشنگ است
از درون هم انارم، تو اما... ا

ا
گفتمت: فصل خوبي است، گفتي: ا
خسته ام، كار دارم، تو اما... ا

ا
باز در چشم من خيره ماندي
باز بي اختيارم، تو اما... ا

ا
من خودت را به تو مي سپارم
جز تو چيزي ندارم، تو امـــــا...ا


اا

5 comments:

Ba in hame said...

هم چنان كه پيش‌تر، زيبا و با حس. ادامه بدين حتما

Anonymous said...

تو اندک مجال عاشقانه ای

که همیشه از دست می روی

و پرتاب فواره

تا لمس خورشید

از عبور کوچه بر قدم های پژواک

صدایی مرا ...مرا....مرا...مرا

می خواند

تا بهار آسمان پرنده را

از یاد نبرد

تا شکوفه اطلسی خاطره شود

Anonymous said...

سلام بر قلب داغ. این شعر زیبا از یک قلب داغ امده ... یا ؟

Anonymous said...

آره عزيز بازار ياب من!!! از يه قلب داغ برآمده. توكاتا

Anonymous said...

خيلي قشنگ نوشتي عزيزم فكر نمي‌كردم از خودت باشه. خيلي زيبا بود. و با احساس.

پيام